معنی باقیمانده غذا

حل جدول

باقی‌مانده غذا

گراس


باقیمانده غذا

گَراس


باقیمانده

مابقی

تتمه، پسخورده، مازاد

فرهنگ فارسی هوشیار

باقیمانده

تتمه، بازمانده، پس مانده، حاصل، باقیمانده چیزی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

کلمات بیگانه به فارسی

فارسی به ایتالیایی

باقیمانده

residuo

rimanenza

resto

فارسی به آلمانی

باقیمانده

Ausruhen, Beruhen, Rast (f), Rasten, Ruhe (f), Ruhen

فارسی به عربی

باقیمانده

استراحه، بقیه

لغت نامه دهخدا

غذا

غذا. [غ َ] (از ع، اِ) رجوع به غذاء شود.

غذا. [غ َ] (ع اِ) بول شتر. (اقرب الموارد). رجوع به غذی شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

باقی‌مانده، باقیمانده

الباقی، بازمانده، باقی، به جای مانده، بقایا، بقیه، پس‌مانده، تتمه، مابقی، مازاد، مانده

فرهنگ معین

غذا

(غَ) [ع. غذاء] (اِ.) خوردنی، آن چه خورده شود.

معادل ابجد

باقیمانده غذا

1914

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری